شب زراندود شرقی، جاری میان امواج
.و عطر شیرین شکوفه های پرتغال
عطر چای یاسمن که بر پوستش می نشیند
و هزاران الماس که گرد فلک می گردند
ایستاده چون تصویری بر پهنه دریاکنار
چهره سیمگونش زورق ها را هم به خود می خواند
او اینچنین زیبا و این دیوارها آنچنان بلند
حتی اگر به سودای خود مومن مانده باشد
می خواست که می توانست برگزیند
که به سان یک شهبانو باشد
یا که یک افسونگر
وقتی که روز درمی شکند
شب پیشاروی او زانو می زند
وحشی ترین رویاها از گردنش سر می گیرند
او بر بام کاخ ستاره برمی چیند
لیلا، پریسایانی که پرده می پوشند
او را زبانی آموخته اند
که دانش آموزی تنها حق سلطانان است
چشمانش در پرده، با قامتی نیمه عریان
بی مهار برایشان می رقصد
بر لبش لبخندی و در سرش هوای رفتن
تا بسان شهبانویی شود
یا که یک افسونگر
وقتی که روز درمی شکند
شب پیشاروی او زانو می زند
وحشی ترین رویاها از گردنش سر می گیرند
بر بام کاخ ستاره برمی چیند
لیلا، پریسایانی که پرده می پوشند
حس کبوتری را گرفته است
که می پرد ز بام بدین سودا که برگردد زود
تا روزی بتواند برگزیند
زندگی آزادتر را لیلا
او می رود که روزی برگزیند
تا بسان شهبانویی شود
یا که یک افسونگر
وقتی که روز درمی شکند
شب پیشاروی او زانو می زند
وحشی ترین رویاها از گردنش سر می گیرند
بر بام کاخ ستاره برمی چیند
لیلا، پریسایانی که پرده می پوشند
وقتی که روز درمی شکند
شب پیشاروی او زانو می زند
وحشی ترین رویاها از گردنش سر می گیرند
بر بام کاخ ستاره برمی چیند
لیلا، پریسایانی که پرده می پوشند
لیلا
لیلا
لیلا