محبوبم اگر در زندگی من نبودی
بانویی چون تو را
خلق مینمودم
با قامتی زیبا و
کشیده بسان شمشیر
وبا چشمانی زلال
همچو آسمان تابستان
بروی برگ درختان نقش میزدم
نگار صورتش را
و بروی برگ درختان حک مینمودم
صدایش را
موهایش را
کشتزاری از ریحان قرار میدادم
کمرگاهش را قصیده ای از شعر
واز لبانش جامی عطر آگین میساختم
و دستانش را
چونان کبوتری که آب را نوازش میکند
و ترسی از غرق شدن ندارد
تمام طول شب را بیدار میماندم
تا لرزش گردنبند
و موسیقی گوشوارهاش را ترسیم کنم
اگر در
لوح سرنوشتم نبودی
تو را به گونهای
چنین میآفریدم
تکّهای از ماه را
قرض میگرفتم،
مشتی صدفِ دریا
و روشنای سحر
دریا،
مسافران و سفر را وام میگرفتم
ابر را برای
چشمانت میکشیدم
و با باران میرقصیدم
اگر در واقعیت نبودی،
ماهها و ماهها
به پیشانی بلند
لبهای کشیدهات و انگشتانت میپرداختم
محبوب من
بانویی چون تو را میکشیدم با دستانی بلورین
و در میان مژگانش دو ستاره درخشان مینشاندم
اما محبوب من! چه کسی بسان توست؟
کجا خواهد بود؟ کجا...؟ کجا...؟