دیگه چیزی برای گفتن نداری، رابطمون تموم شد
ترکم کردی و همه چی اونطور که می خواستی به پایان رسید
اوقات خوشی رو دست تو دست هم گذروندیم
و حالا نوازشام دیگه گرمت نمی کنن
دیگه کافی نیست، لبام چیزیو که تو می خوای بهت نمی دن
دیگه کافی نیست، خسته شدی و وانمود می کنی
مثل بار اول بغلت کردم
تو دزد عقل و روحم بودی، دنبالم اومدی
گذشته رو ازم دزدیدی
تو کسی بودی که داغونم کردی و آزارم دادی
و این چیزا رو نمی خوای و نمی بینی
همه چی همونطور که می خواستی تموم شد
دیگه این چه اهمیتی داره وقتی تو رو هر روز توی ذهنم دارم؟
ارزشی نداره، نمی خوام ازت بشنوم که میگی همه چی می تونست خوب تموم بشه
چون دیگه کافی نیست، برای توضیح دادن خیلی دیر شده
این صدمه دیگه وارد شده، راحتم بذار که توی سکوتم گریه کنم
تو دزد عقل و روحم بودی، دنبالم اومدی
گذشته رو ازم دزدیدی
تو کسی بودی که داغونم کردی و آزارم دادی
و این چیزا رو نمی خوای و نمی بینی
تو دیگه قلب نداری، اینو حرفات بهم نشون داد
میذارم زمان بگذره،
میتونم فراموشت کنم و ببینمت بی اینکه بخوام فریاد بزنم
چون دیگه کافی نیست،
الان دیگه خیلی دیره
دزد عقل و روح من ...