خسته ام از لبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری
خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری /
این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی
سرگذشت بی سرانجام گمشدن تو فصل طوفانی /
حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمیکردیم
همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم /
نشستیم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست
نه با دیدن نه با گفتن به قلب لحظه راهی نیست /
من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه
که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه /
سراغ عشقو می گیریم تو اشک گریه ی آخر
تو دریای ترک خرده میون موج خاکست /