از این رؤیای طولانی
از این کابوس بیزاریم
از این حسی که میدونی
و میدونم به هم داریم
از این که هر دو میدونیم
نباید فکر هم باشیم
از این که تا کجا میریم
اگه یک لحظه تنها شیم
نه میتونم از این احساس
رها شم تا تو تنها شی
نه اون اندازه دل دارم
ببینم با کسی باشی
نمیتونم
دارم میسوزم از وهمِ
تبی که هر دو میگیریم
از این که هر دومون با هم
لب یک تیغ راه میریم
برای زندگی با تو
ببین من تا کجا میرم
واسه یک روزِ این رؤیا
دارم هر روز میمیرم
میمیرم