چشم هایی که خیره به من است
لبخندی که در لب هایش گم شده
این تصویر واقعیست
از کسی که به او تعلق دارم
وقتی که مرا در آغوش می گیرد
و به آرامی با من صحبت می کند
من زندگی را به رنگ صورتی می بینم
او حرف هایی از عشق به من می گوید
حرف های هر روزه
و در من چیز هایی به وجود می آید
او به قلبم وارد شده
محل شادی ها
تا من بفهمم دلیلش را که
او برای من است و من برای او در تمام زندگی
او به من گفت، سوگندش را برای زندگی
خوب که می بینم
حالا درونم را احساس می کنم
که قلبم می تپد
در شب های بی پایان عشق
بزرگ ترین شادی ها رخ می دهد
مشکلات و غم ها محو می شوند
شادی، شادی تا مرز جان دادن
وقتی که مرا در آغوش می گیرد
و به آرامی با من صحبت می کند
من زندگی را به رنگ صورتی می بینم
او حرف هایی از عشق به من می گوید
حرف های هر روزه
و در من چیز هایی به وجود می آید
او به درون قلبم وارد شده
جایی برای شادی ها
تا من بفهمم دلیل اینکه
او برای من است و من برای او در تمام زندگی
او به من گفت، سوگندش را برای زندگی
وقتی که توجه می کنم
حالا درونم را احساس می کنم
که قلبم می تپد