بیدار میشوم و بیرون هنوز ماه کامله
به بیرون می روم تا زمینم را لمس کنم
این شب دیگریست برای فراموش کردن
هیچ چیز به تو نمی فهماند که این زندگی چه معنی دارد
در سکوتی که برای دعا کردنه
دردی قوی برای زخم زدن به من می آید
اما این بادی است که در یک لحظه آرام میگرد و درونم سرما و همراه با خود ، تنگدستی را به جای میگذارد
و میرود
افکار من به دنبال پروازی که میداند به سوی کدام قلب میرسد ، می رود
و می رود
این عمر من است که میرود
و عشق با آن زن و این زندگی ای که میگذرد ، به کجا خواهد رفت ؟
مثل دلقکی دوباره آرام وارد صحنه می شوم
به آرامی شروع به نقاشی دایره سرخ لبخند میکنم
با نوری سفید بر چهره ام آماده می شوم تا دوباره شروع کنم
افکار من به دنبال پروازی که میداند به سوی کدام قلب میرسد ، می رود
و می رود
این عمر من است که میرود
و عشق با آن زن و این زندگی ای که میگذرد ، به کجا خواهد رفت ؟