گشت می زدی اطراف خانه بمانند ارواح
با پاهای برهنه برای اینکه سر و صدایی نداشته باشی
امیدوار بودم که تو به من خواهی گفت
کلامی خاص با هر آنچه آغازگر است تمامی پایان ها را
" باید با تو سخن بگویم ، عشق من ، این دیگر به کار نمی آید "
نوای خانه یکنواخت نیست ، عشق من ، بی تو
خانه بدون لباس به روی زمین افتاده ات ، همانند بوستانی ست بدون برگ های پاییز
تو مرا ترک کردی با چه بسیار اما و اگر ها
که اکنون زندگی می کنم در شاید ها و احتمال ها
به خواب می روم با دری که باز است تا ببینم خاطراتت را ،اگر تصمیمی به گذر از ذهنم داشته باشند ، فراموشی را راهی نیست
که بی شرح و تفسیر تو ، نوای خانه دلنواز نیست
روزهایم بمانند یک محکومیت گذر کردند و احساس می کنم کسی خطی از درستکاری ام را نخوانده ، به زیر بام هایند
ابرهای بی پایان
و متوقف نمی شود طنین ترانه ای که شنیدم در میان ساق پاهایت
اگر تقصیر از من بود ، بگذر
اگر از تو بود ، ببخشایید
نوای خانه یکنواخت نیست ، عشق من ، بی تو
تمامی روز را در حال لغزیدنم چرا که اتاقمان اکنون از یخ است ، آینه ها لبخند نمی زنند
و در حمام اعتصابی مسلحانه وجود دارد
تنها برای زدودن آرایش مژگانت و به دست آوردن نگاهت
اینجا یک کشتی کهن سال است ، که زنگ زده است در اعماق دریا
زیرا عشق من ، بی تو ، نوای خانه یکنواخت نیست
میخوارگان و کودکان همواره به راستی سخن می گویند
و عشق من از زمانی که تو رفتی
حال دیگر می بینی ، نصفه نیمه ام
نیاموخته ام به تنهایی زندگی کنم ، شاید نخواسته ام
زیرا من تنها زندگی با تو را متصور بوده ام