تیشرت سیاهی در بر دارم
زیرا امروز برای عشق زار میگریم
امروز رنجی در روحم دارم و
این از اثر طلسم توست امروز میدانم که هرگز دوستم نداشتی
و این بیش از همه چیز میآزاردم
تیشرت سیاهی بر تن دارم
و دردی در وجودم رسوخ کرده است.
شرمآور است که چنین تنهایم
تنها به این دلیل که تو دروغ گفتی
و نیز به خاطر اقبال کج لعنتیام
در همان اولین روزی که دیدمت
از اثر نوشیدن زهر عشق تو
پر از اسف و مشرف به موتم
هنوز دود تلخ وداعت را استشمام میکنم
و از وقتی که تو رفتهای تنها چیزی که دارم...
تیشرت سیاهیست که در بر دارم.
که با تاریکی روحم بخواند
شوق خود را به تمامی بر سر تو از دست دادم
حتی بسترم نیز سرد شد
بیا بیا بیا عزیزم
با تو خواهم گفت که تیشرت سیاهی که بر تن دارم،
تنها پوششیست که نبینی آن زیر جسدی بیش نیستم
تیشرت سیاهی بر تن دارم
و عشق تو دیگر برایم معنی ندارد
دیروز خیال میکردم به تمامی شادی است
امروز دریافتم که تنها گ... خالص بود.
چهارشنبه عصر بنا بود بیایی
و اثری از تو نبود
و هیچ نشانهای هم باقی نگذاشتی که بدانم
پس این منم امروز،
با تیشرت سیاهی بر تن و
چمدانت را دم در گذاشتم
شرمآور است که تنهایم
تنها به خاطر دروغگویی تو
و نیز به خاطر اقبال کجم
در نخستین روزی که دیدمت.
از نوشیدن شرنگ عشق تو
مشرف به موت و پر از اسفم
هنوز دود تلخ خداحافظیات را استشمام میکنم
و از وقتی که رفتهای تنها چیزی که دارم...
تیشرت سیاهیست که در بر دارم
به تمامی شوق مرا کشتی
و بسترم را برای ابد سرد کردی.
بیا بیا بیا عزیزم تا بگویمت
که تیشرت سیاهی که بر تن دارم
پوششیست تا نبینی که آن زیر تنها یک جسدم