یک پیراهن مشکی دارم ...
برای امروز که عشق من در سوگواری است
امروز دردی در روح من است...
که بخاطر سحر و جادوی توست
امروز من فهمیدم که منو دوست نداری
این چیزی است که بیشتر از همه چیز به من آسیب زد
من یه پیراهن مشکی دارم
و دردی که درونم سکنا گزیده
این شرم آور است که من تنهام
فقط بخاطر اینکه تو دروغ گفتی
و بخاطر شانس لعنتیم
که آن روز تو را برای اولین بار دیدم
از نوشیدن زهر عشق تو ...
در حال مرگم و انبوه از غم
هنوز دود تلخ خداحافظی تو را تنفس میکنم
و از زمانی که رفتی تنها چیزی که دارم
یک پیراهن مشکی دارم
که به تاریکی روحم بیاد
کاملا آرامشم را بخاطر تو از دست داده ام
حتی زمانی که در تختخوابم هستم (در خواب)
بیا، بیا، بیا عزیزم
که صحبت کنیم در مورد ...
این پیراهن مشکی که پوشیدم
که زیر این پیراهن یک جسده
یک پیراهن مشکی دارم
و دیگر علاقه خود را بهت از دست داده ام
چیزی که دیروز فکر میکردم شادی مطلق بود
فهمیدم که امروز *** بود
عصر چهارشنبه هرگز نیومدی
و حتی هیچ علامتی از خود نشان ندادی
و اکنون من اینجا هستم با پیراهن مشکی
و چمدان تو کنار در
این شرم آور است که من تنهام
فقط بخاطر اینکه تو دروغ گفتی
و بخاطر شانس لعنتیم
که آن روز تو را برای اولین بار دیدم
از نوشیدن زهر عشق تو ...
در حال مرگم و انبوه از غم
هنوز دود تلخ خداحافظی تو را تنفس میکنم
و از زمانی که رفتی تنها چیزی که دارم
یک پیراهن مشکی دارم
که به تاریکی روحم بیاد
کاملا آرامشم را بخاطر تو از دست داده ام
حتی زمانی که در تختخوابم هستم (در خواب)
بیا، بیا، بیا عزیزم
که صحبت کنیم در مورد ...
این پیراهن مشکی که پوشیدم
که زیر این پیراهن یک جسده
یک پیراهن مشکی دارم
که به تاریکی روحم بیاد
کاملا آرامشم را بخاطر تو از دست داده ام
حتی زمانی که در تختخوابم هستم (در خواب)
بیا، بیا، بیا عزیزم
که صحبت کنیم در مورد ...
این پیراهن مشکی که پوشیدم
که زیر این پیراهن یک جسده