گمگشته
می بینم که در بیشه ی خویش گمگشته ای
سرگردان
یکه و تنها در آن قدم می زنی ، یکه وتنها
این صدا
این صدای ظریف
که به خاطرش نمی آوری
در درونت بلوایی ست
اگر روزی سوالی جز آنکه هوا چطور است از من می پرسیدی
بی تامل جواب می دادم
گوش کن حیوان
حیوان
این بخشی از وجود توست که می داند
این غریزه است، حقیقتی که در تو زندگی می کند
حیوان
این غریزه قدیمی تر از تمام خاطرات توست
همانکه تمام قصه ی زندگی تو را می داند
حیوان
درنگ کن
هرگاه که احساس چشمانت را کور کرد ، درنگ کن
(احساس)دشمن توست ، جانوری درنده است
فریبت می دهد
اگر روزی سوالی جز آنکه هوا چطور است از من می پرسیدی
بی تامل جواب می دادم
گوش کن حیوان
حیوان
این بخشی از وجود توست که می داند
این غریزه است، حقیقتی که در تو زندگی می کند
حیوان
این غریزه قدیمی تر از تمام خاطرات توست
همانکه تمام قصه ی زندگی تو را می داند
حیوان
حیوان
این بخشی از وجود توست که می داند
این غریزه است، حقیقتی که در تو زندگی می کند
حیوان
این غریزه قدیمی تر از تمام خاطرات توست
همانکه تمام قصه ی زندگی تو را می داند
حیوان