باز هم یه روز دیگه
که باید همزمان با خورشید بیدار شم
صورتم هنوز کمی پف کرده
بعد از خواب چهار ساعتهام
یکی دو پکی از سیگار لب میگیرم
این از ویتامین امروز
یه فنجان هم قهوه با آب جوب
دیگه حسابی سرحال میام!
از جاده تورنپایک فلوریدا راه میوفتم
فردا شب به مونتگمری میرسم
خوب این جاده که به زیبایی کلوندایک نیست
ولی باز میشه در و دشت و منظرهها رو دید
مخصوصاً که باعث میشه متوجه بشی
که پشت این مناظر زیبا
چقدر نابرابری وجود داره
و چقدر رنج روی چهرهها وجود داره
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که
این مردم چطور
بعد از دیدن این همه تبعیض و دورویی
هنوز میتونند به زندگی ایمان داشته باشند
اونقدر غم انگیزه که
گاهی که به خونه برمیگردم
و کامیون قدیمیم رو پارک میکنم
تو آینه عقبم
آمریکایی رو میبینم که داره گریه میکنه
من روی یدک کامیونم
دارم بار تمام زیادهرویهای دورانم رو میکشم
فراوانی یخ زده
دوپینگ شده و کادو پیچ شده
وقتی خوشخیالیها به باد میرن
وقتی حس بیخیالی ما ارضا میشه
تولیدات مازاد بر مصرف
ته کانتینرها میگندند
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که
فرزندان ما چه خواهند کرد
وقتی چیزی جز
ویرانی و گشنگی باقی نمانده باشد
اونقدر غم انگیزه که
گاهی که به خونه برمیگردم
و کامیون قدیمیم رو پارک میکنم
تو آینه عقبم
آمریکایی رو میبینم که داره گریه میکنه
تو اتوبان ۹۵
رویاهایی دارن دود میشن
یه ماشین روی رمپ آتش گرفته
آره، یه تصادف مرگبار
و در این راهبندان
کسی حرمتی برای مرده قائل نیست
همه دست روی بوق گذاشتن
از بس برای رفتن به «هیچ جا» عجله دارند
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که
این همه آدم دارن کجا میرن؟
اونقدر که ماشین همه جا هست
همه دنیا دیوانه شده
اونقدر غم انگیزه که
گاهی که به خونه برمیگردم
و کامیون قدیمیم رو پارک میکنم
تو آینه عقبم
آمریکایی رو میبینم که داره گریه میکنه
یک ایسنگاه بین راهی دیگه
مجبوری وایستی و همینجا یه آت و آشعالی بخوری
راستش رو بخوای توی سوپ روز
خیلی «عشق» نریختند.
گرمای رابطه انسانی رو
با خدمات زنجیرهای از بین بردند
تو اخبار تلوزیون
یه دیوانه دیگه مردم رو به رگبار بسته
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که
این مردم بیچاره چطور
میتونند زندگی رو
بدون عشق سر کنند
اونقدر غم انگیزه که
گاهی که به خونه برمیگردم
و کامیون قدیمیم رو پارک میکنم
تو آینه عقبم
آمریکایی رو میبینم که داره گریه میکنه
با این حال من هم
وقتی تو تنهایی شب رانندگی میکنم
گاهی از خودم میپرسم
که تو این جهنم دره چه غلطی دارم میکنم؟
به چیزهایی که از دست دادم فکر میکنم
با میمی (زنم) و دو تا دخترم
و این احساس گند رو دارم
که تو خانواده خودم یه غریبه هستم
سوالی که همیشه از خودم میپرسم اینه که
چرا باید اینفدر کار کنم
و خودم رو از کسانی که دوستشون دارم دور کنم
همش برای این که به این بازی مسخره ادامه بدم
اونقدر غم انگیزه که
وقتی که از خونه دورم
و توی کامیون قدیمیم نشستم
گریه کردن تمام آمریکا رو
جایی در اعماق قلبم احساس میکنم