کشیها را پشت سر هم سوزاندم (پلهای پشت سرم را خراب کردم)
درحقیقت دیگر هیچ امیدی نیست
رابطه ما تمام شده است
غیرممکن است که باز هم داشته باشیماش
ما نباید خودمان را مجبور به انجام این کار کنیم
ما باید از همدیگر دور باشیم
حتی یک دیوار هم نمیتواند
کارهایت را تحمل کند
قلب من چگونه باید از عهده
این طوفان نا آرام بر بیاید؟
نکند که خدا نکرده تو خالق من هستی؟
کسی که همیشه باعث میشود خون از قلبم جاری شود
معذرت میخواهم، تو اجازه این کار را نداری
بدون شک بالای سرمان خدایی وجود دارد
کسی که همه چیز را بصورت کامل میبیند
معذرت میخواهم، تو اجازه این کار را نداری
من میروم، معذرت میخواهم