بر حسب اتفاق با هم آشنا شدیم
اما بداقبالی خوشی را از ما ربود
دو تا آدم دلشکسته نمیتوانند
با هم باشند، با هم شنا کنند
گوش کن،تو،تو نمیتوانی اینگونه عمل کنی
فراموشی دوای درد قلب شکسته نیست
جدایی تقدیر ما بود
نمیتوانستیم ناجی هم باشیم
صبح دیگر بیدارمان نمیکند،روز دیگر گرما بخش نیست،غروب روح فرساست
نه من دیگر تو را باور دارم و نه تو من را،و دیگر هیچکدام تفاوتی برایمان نمیکند
فریاد جانکاه روحم
فریاد جانکاه روحم
در انعکاس شب به جستجوی
روشنایی جانم هستم،براستی به تو احتیاج دارم
در ترک من شتاب نکن
در اوج سرمای زمستان,زمستان من