از ديروز يه چيزي از درون من رو عذاب ميده
ميدونم تو هرچي كه داشتيمو به اتيش كشيدي
من دوست داشتم تو ميدونستي و رفتي
اگه ممكن بود كه همه چيزو به عقب برگردوند
مطمئن باش قانعت ميكردم كه دوستم داشته باشي
هم تورو قانع ميكردم
و هم اون قلب سنگيت رو
انسان اون كسي كه دوست داره رو ميزاره و ميره؟
من الان نميگم كه نرو
يه روز ميفهمي چرا
يه روز منو ميفهمي
منو با اين همه دروغ تنها نزار
تو چشمام نگاه كن و حقيقت رو بگو
اما تو يه ترسويي
تو يه ترسويي