مامان چرا عکسام هنوز اینجان؟
علی!
چرا اینجا خوابیدی؟
امروز ۳۰ سالش می شد
یازده سال این و از من پنهان کردی
چطور تونستی؟
این حق من بود که بدونم
می دونم
بخونش برام
این حرف یه سربازه، از غربتِ یه سنگر
یک نامهی خونآلود، از جبههی خاکستر
با بوسه به دستای مادرش شروع می شه
میدونه که این سنگر فردا زیرِ آتیشه
می گه، «اسمِ اون کوچه اسمِ من نشه، مادر!
اسمِ نسترن روشه، چه اسمی از این بهتر؟
نسترن رو می شناسی؟ اون دخترِ هم سایه س
می خواستم عروست شه، امّا بعدِ آتشبس
برقِ چشمِ اون این جا توی جبهه با من بود
اون دلیلِ جنگیدن، اون معنی میهن بود
مادر، نکنه یک وقت خونِ من و بفروشن
اونایی که بعد از من پوتینام و می پوشن
نگذاری که اسمِ من ابزارِ غضب باشه
خونِ من و همرزمام بازیچه ی شب باشه
نگذاری که اسمِ من باتوم بشه تو پهلو
یا تیر خلاصی شه تو صورت دانشجو
اونایی که اسمم رو با عربده میخونن
از بغضِ شبِ حمله یک قطره نمیدونن
اونا تو شبِ آتیش فکر ِ جونشون بودن
رنگِ سفرههاشون بود خونِ صدتا مثلِ من
مادر، نذار اسمِ من اسمِ کوچهمون باشه
وقتی عشق نمیتونه توی کوچه پیدا شه
وقتی عشق به شلاق و حبس و توبه محکومه
ردِ پای بغض من روی نامه معلومه
یادِ من و پنهان کن تو اون دلِ پهناور
حتی عکسم و بردار از رو طاقچه مون، مادر