زن: از بلندی پرت شدم
در راه غلت خوردم
آمدم و سراغت را گرفتم
موانع را درنوردیدم
ده سال بود ندیده بودمت
وقتی به خانه ات دعوتم کردی
شب هنگام انگار همه فواره ها به وجد آمده بودند
رفتم و تاکسی گرفتم
دیدم ساعت دوازده نصف شب است و از خودم تعجب کردم
در را که باز کردم
چه بازار شام و بازی روحوضی
و بلم بشویی به پا شد
کونیاک و قهوه با هم معاشقه خواهند کرد؟
عشقشان مارا هم دیوانه خواهد کرد؟
چلک و چولوک آتش هیزم ها ما را هم اغوا خواهد کرد؟
بینمان عشقی پا خواهد گرفت؟
سبکمغزیام کلافهات خواهد کرد؟
مژههایم چون تیری بر قلبت فرو رفته و خواهند ماند؟
خریدار ناز و ادایم خواهد بود؟
بچهدار خواهیم شد؟
ستارههای آسمان را برایم خواهد چید؟
مرد: نه! نه! ممکن نیست!
من از راهی که تو میروی، برگشتهام
نه! نه! ممکن نیست!
من از این بازیها سیر شدهام
نه! نه! ممکن نیست!
این پایان ماجرا نیست، تازه شروع غائله است!
نه! نه! ممکن نیست!
در داستانهای زرد هم چنین چیزی نداریم
زن: به نظرم تو هم به من بیمیل نبودی
آتش خاموش را دوباره شعلهور کردی
همان وقتی که تلویزیون آذربایجان را روشن کردی پاک دلباختهام شدی 1
آتش تمنا در اعماق شعله میکشید
لبهایم گر گرفته بود
قهوه روی اوجاق داشت دم میکشید
برگشتم و نگاهی انداختم
چاقو را از جایش کشیدم
بر گردنت لغزاندمش [ و گفتم]
اگر آزارم بدهی پایانت خواهم شد!
مرد: نه! نه! ممکن نیست!
من از راهی که تو میروی، برگشتهام
نه! نه! ممکن نیست!
من از این بازیها سیر شدهام
نه! نه! ممکن نیست!
این پایان ماجرا نیست، تازه شروع غائله است!
نه! نه! ممکن نیست!
در داستانهای زرد هم چنین چیزی نداریم
چه بازار شام و بازی روحوضی و بلم بشویی!
مرد: نه! نه! ممکن نیست!
من از راهی که تو میروی، برگشتهام
نه! نه! ممکن نیست!
من از این بازیها سیر شدهام
نه! نه!
1. مطایبه است. وقتی کسی از دیگری حسابی حوصلهاش سر رفته باشد حاضر است به بهانه دیدن یک کانال تلویزیونی بیربط از سر و کله زدن با او طفره برود. در راستای همین مطایبهُ این جمله به لهجه آذری ادا میشود.