همینطور تو بالکونی نشسته بودم
یهو دیدمت که داری با کسی به غیر از من رد میشدی
به نظر میاد دیگه تو زندگیت تنها که نیستی هیچ
بلکه داری یک عشق فوقالعاده رو هم تجربه میکنی.
یواشکی رفتم داخل خونه
تا تاوان عشقم رو اون تو به سختی بپردازم.
پرده رو میکشم که نبینم
اون لحظههایی که داری اونو در آغوش میگیری
تمام چراغها رو خاموش میکنم، تا تو تنهایی اشک بریزم
و دوباره صدات تو گوشم میپیچه، تو به من قول ستارهها رو داده بوی.
دردم اومد، آخه دستاتو تو دست اون دیدم
با یه غریبه اومدی تو محل ما
خدایا... دیدن این منظره مثل چاقوخوردنه
رفتم داخل خونه که یه گوشه برای خودم گریه کنم.
آروم آروم پنجره رو بستم
وسط اینهمه خرابه دنبال رویای خودم گشتم.
پرده رو میکشم که نبینم
اون لحظههایی که داری اونو در آغوش میگیری
تمام چراغها رو خاموش میکنم، تا تو تنهایی اشک بریزم
و دوباره صدات تو گوشم میپیچه، تو به من قول ستارهها رو داده بوی.