امکان نداره خودم وضعیف ببینم
و یا از ضعفم بترسم
راضی نمیشم که دفاع کنم از خودم
قسم میخورم حتی اگر از من بپرسه
من در چشم مردم
زنی هستم که همیشه احساسات قوی داشته
حتی در مقابل اونی که دوستش دارم
عکس اون احساسام رو نشون میدم
باید وقتی منو میبینه حس کنه که
من مثل اون زمان ها نیستم
همونی که برای دوست داشتنش
هر کاری میکرد تا راضیش کنه
وقتی من و ترک کنه
کاری میکنم که باقی عمرش رو در نادمت بسر ببره
در دوری از من خواهد فهمید
که از براش زیادی بودم
الان آزاده ام
و از هر چی که سرم اومد یاد گرفتم
و چیز های زیادی در زندگیم یاد گرفتم
از زیادی دردی که کشیدم
مهم نیست چقدر تنهایی آزارم میده
امکان نداره به اون برگردم
کسی که به بقیه بدی میکنه
هیچ کس براش مهم نیست