دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی باز است هنوز
جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید
دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز
گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز
همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمع
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز