پایان ی قصه است گاهی روزا
یا هم ی قصه کاملا نو
واقعیت زمان زیادی جانم رو به درد آورد
اما بزرگترین آتیش دروغه
من بازم حال دیگه ای دارم
تنها در یک جبهه بدون ترس دارم میجنگم
در نهایت منم انسانم
به این در خود گمشدگی دارم عادت میکنم
هر چقدر هم که بزرگ بشم هنوز یکم بچه ام
تو وسط زمستونه دنیا و قلب من هنوز گرمه
روحم هیچ ترسی به همراه نداره
و مانعی رو نمیشناسه
فقط به همین دلیل
درهای [قلبم ] هنوز به روی عشق باز است