شنیدم که که به اوازی را به زیبایی می خواند، شنیدم که سبکی دارد
و این چنین شد که آمدم ببینمش و کمی به او گوش بدهم
و آنجا بود دیدمش آن دخترک جوان را، غریبه ای در برابر چشمانم
دردهایم را با انگشتانش نواخت
زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
تمامی زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
ناگهان تبی شدید مرا گرفت، به آغوش کشید مرا در شلوغی
حس کردم او کلماتم را درمی یابد و هر کدام را رسا می خواند
دعا دعا می کردم که زودتر تمامش کند ولی او تازه گرم شده بود
دردهایم را با انگشتانش نواخت
زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
تمامی زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
او خواند گویی انگار تمام نومیدی هایم را می دانست
و آنگاه درست مرا نگاه کرد گرچه من دیگر آنجا نبودم
اما او به آواز آمد، آوازی رسا و شفاف
دردهایم را با انگشتانش نواخت
زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش
تمامی زندگی ام را با کلماتش خواند
آهسته آهسته مرا کشت با آهنگش