خیز و در کاسهٔ زر آب طَرَبناک انداز
پیشتر زان که شود کاسهٔ سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غُلغله در گنبد افلاک انداز
چشم آلودهنظر از رُخِ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینهٔ پاک انداز
به سرِ سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر این خاک انداز
دل ما را که ز مار سر زلف تو بِخَست
از لب خود به شفاخانهٔ تریاک انداز
مُلک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املاک انداز
غُسل در اشک زدم کاهل طریقت گویند
پاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز
یا رب آن زاهدِ خودبین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آیینهٔ ادراک انداز
چون گل از نَکْهت او جامه قَبا کن حافظ
وین قَبا در ره آن قامت چالاک انداز