من مرز زندگی تو شدم
منظورم این است که خوب است حتی اگر من در زندگیت نباشم
تو مرگ را مانند یک تصادف جلوه می دهی
نبود من باعث نمیشود که کسی جالی خالی ام را حس کند
نگفته بودم،نپرسیده بودم
بی انکه به تو نگاه کنم می روم
و اطمینان دارم تو از ان قدر دانی میکنی
متوجه شده بودی که از درون شکسته ام؟
من هیچ شده ام
خسته شده ام از زوال
خودم را سیاه کرده ام
من وحشت کرده ام،سقوط کرده ام
برای هر چیزی گریه کرده ام
تو درون من خالص مانده ای
لبخند زدن را فراموش کردم
یا تبدیل به یک انسان کاملا سالم میشوم یا یک مالیخولیایی
چرا که به خودم گوش دادم
برای تو