غم با رنگ سیاه ابرها رو نقاشی کرد
این بارونهای نازنین واسه ما گریه میکنن
با گذشت زمان امیدم کمتر شده
خدای جدایی، ما از بندگانِ عاشق تو شدیم
دستات کف دستای من جا موند
مثل یه پرنده ترسوی زخمی
از یه عشق تموم شده، بالهاشو تکوند و پرواز کرد
میخواستم بگم که "راهت باز باشه" (خداحافظ)
حرفی ندارم، گلوم قلمبه شده (حرفام توی گلوم گیر کرده)
دیگه تا آخر عمرم هیچکس رو نمیخوام
چون توی این بدن، دلم از دست رفته
فرشتهها از آسمون سفید پایین خواهند اومد
از تو محافظت خواهند کرد؛ با راز و نیاز
من از غربت این رویای طولانی
هر روز از حسرتت اینور و اونور آواره ام
با تو، یه حکایت ناتمومِ دیگه
حرکت توی مسیرهای جدا از هم
زندگی اینه...
مثل یه تندباد، منو مثل یه چیز بی ارزش به دوردستها پرت کردی
من در قلبم، با یه گل پژمرده، سالها زندگی میکنم
اگه زندگی این باشه!
از این به بعد، توی غروبهای جداگانه می خوابیم
توی صبحهای جداگانه بیدار میشیم
میگیم عشق اشتباهه
بدنهای دیگران آرامشی واسه مون ندارن
دردهای مرموزی میکشیم
اینو بدون که همیشه...
من، بهترین جای ذهنم رو برای تو نگه میدارم
باغچه قلبم غارت شده
روی هر دسته از موهام غمه
نور چشمم کم میشه
من همیشه توی این شهر در انتظار توأم
یه روز برمیگردی
ای عزیز! مراقب خودت باش
عزیزترین! مراقب خودت باش