دیوانگی است، می دانم. با تو بودن دیوانگی است
گیر افتاده ام و خلاص شدن برایم ناممکن است
من نسبت به تو سالهای بیشتری زندگی کرده ام
اندوه هایم شادی هایم را می رباید
در من صدای پای بادهای غم افزاست
و در تو نسیم تازه و تازه تر درختان سپیدار
راست، دروغ، درد و رنج، هرچه است به جا خواهد ماند
و برای من اشک، جدایی، پشیمانی و رنجش به جا خواهد ماند
مرا بگیر، در آغوش بگیر مرا و در آغوشت محافظت کن مرا که می ترسم
در من صدای پای بادهای غم افزاست
و در تو نسیم تازه و تازه تر درختان سپیدار
بارها تلاش کردم از این عشق در یک لحظه رها شوم
بارها و بارها از نو افتادم، از من مپرس چند بار
با این هوس های مستانه ای که در سینه دارم دیوانه ای هستم اکنون
دیگه کار از کار گذشته و برگشت برایم ناشدنی است
در من صدای پای بادهای غم افزاست
و در تو نسیم تازه و تازه تر درختان سپیدار