آه،میخک خسته و آزرده ی من
مثل یک فریاد بی صدا،قرمز،بی گناه و ظریف
این ترس این سرخی، بگو این جدا شدن برای چیه؟
امید هایت چه شده ان؟چرا غم؟ چرا حسرت کشیدن؟
تو که به قدر آزادی زیبایی، به قدر عشق آزاد،
اون صورت قشنگت رو بگیر به سمت آسمونها،لبخند بزن، به خورشید لبخند بزن
نشکن!قهر نکن!بار دیگه یه شعربنویس
باور کن کم مونده،خیلی نیست
انقدر زود ساکت نشو یه کمی صبر کن
گریه نکن،گریه نکن، یه کمی هم بخند...
آه،میخک خسته و آزرده ی من
مثل یک فریاد بی صدا،قرمز،بی گناه و ظریف
این ترس این سرخی، بگو این جدا شدن برای چیه؟
امید هایت چه شده ان؟چرا غم؟ چرا حسرت کشیدن؟