حداقل یک بار
می توانستی صادقانه بامن حرف بزنی
بدون خودخواهیت که غلبه می کند
و ما را تا به این حد می کشاند
تا به این حد
اگر دوستم داری این کار را بکن
همه چیز را رها کن و بیا و مرا ببین
من اینجا،در پرتگاه زندگی منتظرت هستم
در درد و حسادت گرفتار شده ام
و هنوز عاشق تو هستم
اگر دوستم داری این کار را بکن
فقط برای یک بار ذره ای از خشمت را فراموش کن
چشمانت را ببند و به حرف دلت گوش بده
و به شادی یک شانس دیگر بده
حداقل یک بار
می توانستی آتش فراموشی به تمام اشتباهات من بزنی
تا تمام اختلافات گذشته را از وجودت بیرون کنی
و من دوباره
عشق بزرگت می شدم