اِمین:
ساعت شش صبح توی شومینه
عکست
و خاطراتت
می سوزند
ساعت شش صبح کنار شومینه
با یه روح متلاشی شده
و همه وعده هایی که دادی
الان معنی نداره
جونی:
ساعت شش صبح توی شومینه
عکست
و خاطراتت
می سوزند
ساعت شش صبح کنار شومینه
با یه روح متلاشی شده
و همه وعده هایی که دادی
الان معنی نداره
ساعت شش صبح توی شومینه
اِمین:
رد و نشونه های تو برای من دردناکه
من از زندگی خسته شدم ، همه ی کینه ها پنهان هستن
برو ( و در رو ) پشت سرت ببند
هر چقدر هم که ازت بپرسم
تو خیلی خوب میدونستی
که داشتی منو گم میکردی(دور میزدی)
پا برهنه روی شیشه ها
خیلی سرسختانه دویدم
اگه صدای شیرین تو نبود
در حالی که نفس آخر رو میکشیدم، روی زمین می افتادم
جونی:
و ستاره ها با آرامش سقوط میکردن
انگار بخاطر من بود
هر وقت آرزو کردم
که تو رو از دست ندم
اما دیگه نمیتونم
من فقط دارم خودم رو شکنجه میکنم
حالا دیگه مال من نیستی
اِمین:
ساعت شش صبح توی شومینه
عکست
و خاطراتت
می سوزند
ساعت شش صبح کنار شومینه
با یه روح متلاشی شده
و همه وعده هایی که دادی
الان معنی نداره
جونی:
ساعت شش صبح توی شومینه
عکست
و خاطراتت
می سوزند
ساعت شش صبح کنار شومینه
با یه روح متلاشی شده
و همه وعده هایی که دادی
الان معنی نداره