زندگی کردن دیگه ازم برنمیاد
جوری درد دارم و جوووری نا امیدم که
این دیگه دنیا دیگه طعمی برام نداره
به نفسی که به این جان میکشم بی تفاوتم
تو دنیا هر چیزی برام خالیه، و بی معنی
هزار تا خشم و نفرت تو حرفامه
اندوه سال ها، روی صورتم معلومه
به صورتی که تو آیینه میبینم بی تفاوتم
تنهایی در من یه زخمه، بسته نمیشه
از حال و درد من هیشکی نمیتونه چیزی بفهمه
اونایی که عاشقشون شدم کجان؟ چرا خبری ازم نمیگیرن
به نزدیکترین دوستمم دیگه بی تفاوتم