کوچه ها را آب پاشیدم
تا وقتی که یار می آید گردوغبار نشود
این گونه بیاید و اینطور برود
بینمان هیچ حرفی نباشد
سماور را آتش کردم ( روشن کردم )
ودر استکان قند انداختم
یارم رفته ، تک و تنها مانده ام
چه عزیز است جان یار
چه شیرین است جان یار