بیداد سرنوشت
دردهایی آکنده از مهر و کین
خاطرات دل شکسته
که به زانو درت آورد
و روزگاری که جوان بودیم
آنگه که زندگی بسی طولانی می نمود
روزی پس از روزی دگر
همه را به آتش کشاندی
سراسر نفرتی که نیازهایت را می پروراند
سراسر ناخوشی ای که بدان باور داری
سراسر هراسی که می آفرینی
به زانو درت می آورد