محبت
در چشمانت
به گمانم
صدای شیون مرا شنیدی
به من لبخند زدی
مثل عیسی به یک کودک
سعادتمند شدم
میدانم
فرستاده از بهشت
بازپس گرفته شده به بهشت
تو به من لبخند زدی
مثل عیسی به یک کودک
و آنچه که آموختم
از تمام این رنجها
به گمانم هیچگاه چنین حسی را که به تو داشتم
با کسی و یا چیزی
باز تکرار نخواهد شد
اما اکنون میدانم
وقتی عشق را یافتی
وقتی دانسی که وجود دارد
آنگاه معشوقی که دلتنگش هستی
در آن شبهای سرد سرد کنارت خواهد بود
وقتی کسی دوستت داشته باشد
وقتی پی بردی که چه لدت بخش است
آنگاه معشوقی که بوسیدی
هنگامی که هیچ نور امیدی نیست تسلی بخش تو خواهد بود
اندوه
در چشمانم
به چشم کسی نیامد
کسی به یاریم نیامد
اما تو به من لبخند زدی
مثل عیسی به یک کودک
سرد و خالی از عشق
با واپسین نفس هایت
رستگارم کردی
به من لبخند زدی
مثل عیسی به یک کودک
و آنچه که آموختم
از تمام این اشکها
سالها در انتظار وصال تو بودم
و زمانی که به تو رسیدم
خداوند تو را از من گرفت
ولی هنوز میگویم
وقتی عشق را یافتی
وقتی دانستی که وجود دارد
آنگاه معشوقی که دلتنگش هستی
در آن شبهای سرد سرد کنارت خواهد بود
وقتی کسی دوستت داشته باشد
وقتی پی بردی که چه لدت بخش است
آنگاه معشوقی که بوسیدی
هنگامی که هیچ نور امیدی نیست تسلی بخش تو خواهد بود
پس حرفهایی که به زبان نمیتوانی بیاوری
برایت میخوانمشان
و عشقی که میتوانستیم به آن دست یابیم
آنرا برای هر دوتامون خواهم ساخت
تک تک خاطراتت
بخشی از وجود من شده
تو برای همیشه
عشق من باقی خواهی ماند
براستی که دوستم داشت
پس اکنون میدانم که عشق چیست
و محبوبی که بوسیدمش
همیشه کنارم خواهد بود
محبوبی که هنوز دلتنگش هستم
مثل عیسی بود برای یک کودک