روزهایم می گذرند و شب هایم می گریند و می گرید باد
عقل و هوشم تاریک و میرا، آنگاه که زمان می میرد
, زمان می میرد که افسوس خورم بسیار و بسیار
.که بی شادی زندگانی ام می ایستد
و من تو را چشم در راهم
چشم به راهِ هوایی که تنفس میکنم و بهار
در انتظارِ زیر خنده را ول دادن هایم و بیست سالگی ام
دریاهایم آرام و طوفان هایم هم
.که بی شادی زندگانی ام می ایستد
و من تو را چشم در راهم
چشم به راه توام
بیا و دیر نکن
از هر کجا که بیایی، هر که باشی
زمان می آید و جاری میشود
چشم در راه تو ام
ای رویای ناشناخته ام
نام تو چیست؟ غایت تو چیست؟
نام و غایت من، عشق است
که روزهایم دگرگون شوند
و زندگانیم، بی گمان به دستت شکلی بگیرد
در هر لحظه
برای اینکه خلا مرا مسخ میکند
با خونم
تو را فرا میخوانم
و چشم براهت می نشینم
انگشت هایم با ضرباتی نرم دندان هایت را می کشند
پیش از ترسیم دیوانه وارِدهانت
لیک این رویاها برایم چیزی جز رنج نیستند
.که بی شادی زندگانی ام می ایستد
و من تو را چشم در راهم