این صدا، به یاد داری
به آن گوش می دادی و دوستش داشتی
از جهان دیگری بود
در گذشته ای ، دو عاشق
با پیوندی ابدی
از تن های ما در هم آمیختند
اما این طلای نابی ست
از تمام کلمات عاشقانه ای
که پنهانی سوگندشان خوردیم
آن هنگام که دانستیم، که بازی تمام شده است
بی اجتناب ، همچنان دوستت دارم
دوستت داشته ام ، دوستت خواهم داشت
بی هیچ نیروی باز دارنده ای
این حس در من همچون
هیولایی ست در همشکسته
اینجا همه چیز مانند گذشته است
همچنان ردپای تو را
با روحم تعقیب خواهم کرد
اما خود را پنهان می کنم همچون عاشقی بی ادعا
آن گونه که یک مرد می تواند خود را فریب دهد
لمسم کن ،
تنها یک بار دیگر
اینجا همه چشمانشان را خواهند بست
در حافظه ی ما،
جهان دری را گشوده رها می کند
برای اندکی هوا
فقط پیش از رفتن ،
می پذیرم تا اندکی بمیرم
از این زندگی زمینی
که به من چند ساعتی
فرصت می دهد
تا قلبم را
تسلیمش کنم
بی اجتناب ، همچنان دوستت دارم
دوستت داشته ام ، دوستت خواهم داشت
بی هیچ نیروی باز دارنده ای
این حس در من همچون هیولایی ست در همشکسته
اینجا همه چیز مانند گذشته است
همچنان ردپای تو را
با روحم تعقیب خواهم کرد
اما خود را پنهان می کنم همچون عاشقی بی ادعا
آن گونه که یک مرد می تواند خود را فریب دهد
من این پیروزی را در سکوت پنهان می کردم
قصه ی دیگری می نوشتم
برای محو شدنت دعا می کردم
بی اجتناب همچنان دوستت دارم
دوستت داشته ، دوستت خواهم داشت
تا انتهای زمان ،
مانند کارمایی بی پایان
مانند مردن
از شدت دوست داشتن
تا انتهای زمان،
مانند دوست داشتن
یک کودک
مانند یک
زندگی جاودانه
چه کسی می داند؟