امروز صبح عشق
شانه های خواب آلوده ام را می پوشاند
تو مرا از خواب بیدار می کنی و من ازآن تو می شوم
زیر ملافه های برفی رنگمان
بدن هایمان در هم حل می شوند
تو مرا لمس می کنی و من از آن تو می شوم
پوست تنم تمام این لحظات را به خاطر می سپارد
تا همیشه ، من از آن توهستم
و روحم تسلیم می شود، بی هیچ تقلایی
تماما ، من از آن تو هستم
با ضعف هایم به گفتگو می نشینم
و به ترس هایم غلبه می کنم
با تمام قدرتم.
من از آن توهستم
اگر روزی حافظه ام
این قصه را از یاد ببرد
هرگز این را فراموش نخواهم کرد
که من از آن توهستم
پوست تنم تمام این لحظات را به خاطر می سپارد
تا همیشه ، من از آن توهستم
و روحم تسلیم می شود، بی هیچ تقلایی
تماما ، من از آن تو هستم
هیچ کدام از اینها رویا نیست
واقعیت زندگی من است
رویایی که می پنداشتیم
روزی نقش بر آب می شود
پوست تنم تمام این لحظات را به خاطر می سپارد
تا همیشه ، من از آن توهستم
و روحم تسلیم می شود، بی هیچ تقلایی
تماما ، من از آن تو هستم