میترسم دوباره حس خارش بهم دست بده
میترسم که همه چیز دوباره شروع بشه
میترسم فراموش کنم
که چقدر دردناکه
مثل یک انتقام
در کمبود و نبود
حدود ساعتای پنج عصر
وقتی که آسمون داره محو میشه
گرچه زندگیمو به هم میریزه
و قضاوت صحیحو ازم میگیره
نمیتونم
اینطوری ازش بگذرم
تو برمیگردی و همه چیز دوباره شروع میشه
میخوام فکر کنم که هنوز خوش شانسم
خودمو به دست شواهد میسپرم
گرچه میترسم،ولی از قلبم پیروی میکنم
همیشه در حال رفتن
به یک سفر دراز
به وسط ناکجا آباد
جایی که عشق در حال غرق شدنه
از آزرده شدن میترسم
از سکوت عمیق میترسم
از صدات میترسم
که جواب نمیده
از اعتماد کردن میترسم
خائن و بی اعتنا
روی یک دیوار چرایی
دردش مستقیم به مغز استخونم میزنه
تو برمیگردی و همه چیز دوباره شروع میشه
میخوام فکر کنم که هنوز خوش شانسم
خودمو به دست شواهد میسپرم
گرچه میترسم،ولی تو قلب منی
میترسم دوباره حس خارش بهم دست بده
میترسم که همه چیز دوباره شروع بشه
وقتی خوشبختی وجود داره
همش به خاطر تو از بین میره