ديگر رویایی نميبينم،ديگر سيگار نميکشم
من ديگر حتي پيشينهاي ندارم
بدون تو کثيفم،بدون تو زشتم
مثل طفلي يتيم در پرورشگاه
دیگر نمی خواهم زنده بمانم
زندگي من متوقف ميشود وقتي تو ميروي
ديگر زندگي ای ندارم
و حتي تختم شبیه سکوی ایستگاه می شود
وقتي که تو ميروي
من بيمارم،كاملاً بيمار
مثل وقتي که شبها مادرم بیرون می رفت
و مرا با نااميديهايم تنها ميگذاشت
من بیمارم،کاملا بیمار
تو می آیی،هرگز نمی دانم کی
تو ميروي، هرگز نميدانم کجا
و به زودي دو سال ميگذرد
که تو اهمیت نمی دهی(به من
مثل یک صخره،مثل یک گناه
به تو متصلم
خسته ام،فرسودهام
که بخواهم وانمود کنم خوشحالم وقتی که آنها اینجایند
هر شب مينوشم اما همه ی ويسکي ها
براي من مزه يکساني دارند
و هر قايقي پرچم تو را حمل ميکند
من ديگر نميدانم کجا بروم، تو همه جا هستي
من بيمارم،کاملاً بيمار
من خونم را درون بدن تو ميريزم
و مثل يک پرندهي مرده هستم وقتي تو خوابي
من بیمارم،کاملاً بیمار
تو مرا از همه ی ترانه هایم تهی کردی
تو مرا از همه ی واژگانم خالی کردی
اگرچه قبل از لمس پوستت استعدادی داشته ام
اين عشق مرا ميکشد و اگر ادامه پيدا کند
در تنهایی خودم خواهم مرد
کنار رادیو همچون کودکی ابله
به صدای خودم گوش می دهم که خواهد خواند:
من بیمارم،کاملا بیمار
مثل وقتي که شبها مادرم بیرون می رفت
و مرا با نااميديهايم تنها ميگذاشت
من بیمارم،بله،من بیمارم
تو مرا از همه ی ترانه هایم تهی کردی
تو مرا از همه ی واژگانم خالی کردی
و قلبم کاملا بیمار است
پشت این حصارها،گوش بده،بیمارم