رفتی از دنیای خاموشم صدایت را گرفتند
غصه های کهنه برگشتند و جایت را گرفتند
در کجای جاده ی شب راه تو از من جدا شد
در کجای قصه از من دست هایت را گرفتند
گرچه شاید روز دیدار تو در تقویم من نیست
با نگاهت تا شب جان دادنم همراه من باش
من که برگی در شب پایان پاییزم غریبم
لااقل تا لحظه افتادنم همراه من باش
بی تو میدانم بی تو میدانم
که من می مانم و این جاده های بی رسیدن
بی تو میدانم بی تو میدانم
بی تو من میمانم و یک کهکشان تنهایی من
مثل یک اهوی زخمی درشبی برفی اسیرم
از کجای شام تاریکم سراغت را بگیرم
دست هایت را نگیر از من که در پایان راهم
یک نفس همراهیم کن من که میخواهم بمیرم
بی تو میدانم بی تو میدانم
که من می مانم و این جاده های بی رسیدن
بی تو میدانم بی تو میدانم
بی تو من میمانم و یک کهکشان تنهایی من