در دو قدمی اینجا ، زندگی می کنم
شاید هم جای دیگری
دیگر قادر به شناخت دوباره ی زندگی ام نیستم
گاهی اوقات از خودممی ترسم
در دنیایی زندگی می کنم که وجود خارجی ندارد
بی تو ، من در حقیقیت دیگر خودم نیستم
در دو قدمی اینجا
من آنچه که بودم را گم کرده ام
نه نامم دیگر برایم معنایی دارد
و نه عکس های افتاده بر روی کاغذ هایم
آنها می توانند با هر نامی که می خواهند مرا صدا کنند
بی تو ، چه اهمیتی دارد که مرا به چه نام می خوانند
چطور “سلام“ می کنند؟
دیگر نمی دانم
عطر روزهای خوش
دیگر به مشامم نمی رسد
چگونه عشقبازی می کنند؟
اگر می دانستم وقتی فراموشم کنی
همه چیز را از یاد می برم
کلمات نرم و مخملین را
با صدایی بلندتر فریاد می زدم
و این حس شوخ طبعی را که از دست داده ام
چگونه عشقبازی می کنند؟
اگر می دانستم وقتی فراموشم کنی
همه چیز را از یاد می برم
در دوقدمی اینجا، تصمیم گرفتم تا بازگردم
تابه افکار پریشانم کمی سروسامان دهم
و از نو بیاندیشم
موهایم را کوتاه کرده ام
دیوارها را از میان برداشته ام
چه می کنم
خودم هم نمی دانم
چطور “سلام“ می کنند؟
دیگر نمی دانم
عطر روزهای خوش
دیگر به مشامم نمی رسد
چگونه عشقبازی می کنند؟
اگر می دانستم وقتی فراموشم کنی
همه چیز را از یاد می برم
کلمات نرم و مخملین را
با صدایی بلندتر فریاد می زدم
و این حس شوخ طبعی را که از دست داده ام
چگونه عشقبازی می کنند؟
اگر می دانستم وقتی فراموشم کنی
همه چیز را از یاد می برم