و باز چه خواهد شد اگر من لب هاي تو را ديگر نبوسم؟
يا ديگر لمس شيرين آغوش تورا احساس نكنم؟
من چطور مي توانم چون هميشه ادامه دهم؟
بي تو جايي نيست كه به من تعلق داشته باشد
باشد، روزي عشق تورا دوباره به سوي من هدايت خواهد كرد
اما تا هنگامي كه (عشق) دست به كار شود من قلبي خالي خواهم داشت
پس من تنها بايد باور بدارم كه
جايي در آن دوردست تو به من مي انديشي
تا روزي كه (به يكديگر بگوييم) تو را رها خواهم كرد
تا سلام دوباره مان
اين خداحافظي نيست
تا هنگامي كه تورا باز مي بينم
من با به ياد داشتن زمان (قرارمان)، دقيقا همين جا خواهم بود
و اگر زمان به سود ما باشد (اگر دقايق به نفع ما سپري شود)...
در انتهاي جاده، اشكي براي ريختن
نخواهد بود
چيزي هست كه قادر به انكار آن نيستم
اين خداحافظي نيست
شايد گمان كني كه من به قدر كافي براي پيمودنش قوي باشم
و اوج خواهم گرفت هنگامي كه باران فرود مي آيد
اما قوي بودن بسيار سخت است
هنگامي كه در آستانه ي از دست دادن كسي تا هميشه اي
يقين دارم كه اين تنها خاصيت دقايق است
اما دقايق، زمان مي برند و من قادر به شكيبايي نيستم
با اين وجود نمي خواهي باري ديگر براي كنار هم گذاشتن شكسته هاي قلبم تا آنجايي كه مي تواني تلاش كني؟