زندگيِ دشواري است
آزاديم را نميخواهم،
دليلي براي زيستن با قلبي شكسته نیست
روزگار فريب است و ريا...
جز خود امّا، كسي را سزاوار سرزنش نميبينم
اين تنها واقعيتي ساده از زندگي است
كه ميتواند براي هركسي اتفاق بيافتد
پذيراي اين حقيقت باش كه در بازي عشق
خواهي برد يا خواهي باخت...
آري، به دام عشق افتادهام
اينك ولي تو ميگويي همه چيز تمام شده و من رو به زوالم
در اين زندگي، دشوار است
در كنار هم، عاشقاني راستين بودن،
دوست داشتن و تا نامنتهاي زمان در قلبِ يكديگر زيستن
نبردي است سخت و ديرپاي،
آموختن آن كه خاطر يكديگر را بخواهيم
«و پرواز اعتماد را با يكديگر تجربه كنيم»
از همان دم كه به دامان عشق درميافتيم
ميخواهم شكستگيهاي دلم را پيوند دهم،
و اين سيلاب اشك را سد كنم...
آه، ميگويند، عشق، زاييدة خيالست
به سراغ همه امّا ميآيد!
چه دردآور است آنگاه كه عشق، عميق و جانكاه
برگ و بالت را درهم ميريزد...
در اين زندگي سخت و خشن به حال خود رها شدهاي
و اينك در انتظار عشقم
كه از آسمان فرود آيد
آري، زندگي بس دشوار است
براي دو عاشق كه به هم عشق بورزند
و در قلب هم آشيان كنند، تا نامنتهاي زمان
نبردي سخت و ديرپاي
تا خاطر يكديگر را بخواهيم
و از هنگامة طلوع عشق،
به يكديگر اعتماد كنيم
آري، در دنياي لبريز از اندوه
زندگي دشوار است
و هنوز مردماني در جستجوي عشقند...
نبردي است سخت و ديرپاي،
من امّا هميشه به اميد فردا زندهام
به خود بازمينگرم و ميگويم: هر چه كردم براي عشق بود،
آري، هر چه كردم براي عشق بود،
براي عشق و تنها عشق!