دراز کشیده ام روی تخته سنگی در میان محله ی کانلیجا
و رو به حصار اشک می ریزم
هیچ کاری نمی شد کرد، خاست بره و رفت
هم می فهمم، هم خیلی تلخه، یک طرفه تموم شد
یه نسیم از سمت دریا می خام، یه پارو، یه قایق
چند بطری به رنگ یاقوت (شراب) در صندوقچه پنهان و زمین و آسمان قرمز شده
به گذشته و آینده ی او ناسزا می گم، بزار عیب باشه
ستاره صبحگاهی که از شب باقی مونده روی من سقوط می کنه
آه، استانبول از روزی که استانبول شد
همچه غمی رو به خودش ندید
از عشقت دارم هلاک می شم
دیگه در من از غرور اثری نمونده
آه، استانبول از روزی که استانبول شد
همچه غمی رو به خودش ندید
از عشقت دارم هلاک می شم
دیگه در من از غرور اثری نمونده
چقدر تلخ، چقدر تلخ، چقدر انسان از خودش شکست خورده
دارویی برای خیانت پیدا نشده و دل یک سیاهچاله ی بزرگه
هیچ کاری نمی شه کرد، این دله که عاشق شده
دست کم یک تن جدید و یک هیجان جدید سراغ دارم
یه نسیم از سمت دریا می خام، یه پارو، یه قایق
چند بطری به رنگ یاقوت (شراب) در صندوقچه پنهان و زمین و آسمان قرمز شده
به گذشته و آینده ی او ناسزا می گم، بزار عیب باشه
ستاره صبحگاهی که از شب باقی مونده روی من سقوط می کنه
آه، استانبول از روزی که استانبول شد
همچه غمی رو به خودش ندید
از عشقت دارم هلاک می شم
دیگه در من از غرور اثری نمونده
آه، استانبول از روزی که استانبول شد
همچه غمی رو به خودش ندید
از عشقت دارم هلاک می شم
دیگه در من از غرور اثری نیست