سری میان دست تو بریده نگاه من به ساعت پوکیده
و شعرهای غمگین و عاصی و گرگ خسته کز تفنگ نترسیده
به شبهه های من به اصل هستی به بغض بی کسیت وقت مستی
وحسرت تو را و بو کشیدن و عمق فاجعه تو را ندیدن
رگی که سرنوشتش انسداد است و جرم تو که داد پیش باد است
همیشه انتهای قصه تلخ است و شاعری که حکم اش ارتداد است
خدای خوب و خوابِ تو کتابم منی خشک روی تخت خوابم
خدای خوبِ خشم و قتل و فتوا و گریه های من به شعر یغما
مرا بخوان به کاکتوس ماندن بمان کنار من که شعر خواندن
کنار تو به عهد با کویری که رمز ماست ایستاده مردن
بگو حدیث ما حدیث خون بود شرارتی که ناشی از جنون بود
بگو چگونه ما واندادیم بگو که مردیم و ایستادیم
خدای خوب و خوابِ تو کتابم منی خشک روی تخت خوابم
خدای خوبِ خشم و قتل و فتوا و گریه های من به شعر یغما
مرا بخوان به کاکتوس ماندن بمان کنار من که شعر خواندن
کنار تو به عهد با کویری که رمز ماست ایستاده مردن