رد باد را دنبال می کنم
کمی فکر کردن به تو که هنوز هم علیرغم زمان با من قدم می زنی، نفسم را می گیرد
ما دو عاشق بودیم، دو دوست، دو شریک و دو ایده خوب
دو بادبان که به سوی ابدیت می رانند
در روحت پرسه می زنم اما بی وقفه چون تو اینطور می خواهی
نمی خواهی از من دست بکشی چراکه تنها اینجایی
به من بگو، که هستی؟
به کدام راه می روی؟
می دانم که همان راهی است که برای خودمان ساختم
همراه با تو
روز به روز
در تابستان و زمستان قدم می زنم
و سپس در روحم عطشی نخواهم داشت
چراکه تو از آب و موسیقی هستی
از آتش و از وجدی
از حقیقت و مجازی
بدون هیچ حسرتی
راه نغمه ها را دنبال خواهم کرد
گذشت زمان را حس می کنم و با آنچه دارم شاد زندگی می کنم
و با چشمان خاطره تو را نوازش خواهم کرد
اما تو آینده و ریشه ای
و آنچه می گویی راه را نشانم می دهد
و نغمه، نام زمینی که خواهم پیمود را می دهد
به من بگو، که هستی؟
و چگونه وقتی که با من نخواهی بود، خودم را پيدا کنم؟
همراه با تو
روز به روز
در تابستان و زمستان قدم می زنم
دیگر در روحم عطشی نخواهم داشت
چراکه تو از آب و موسیقی هستی
از آتش و از وجدی
از حقیقت و مجازی
و از آزادی و شعری
خواهم آموخت
خواهم فهمید تو که هستی
بدون هیچ حسرتی
راه نغمه ها را دنبال خواهم کرد