"یه تتو زدم که میگه "با هم زندگی میکنیم
اسمت رو با چاقوى جیبى ـم حک کردم
و تصور میکنی وقتی از خواب بیدار بشی، همه چی درست شده
حس میکنی انگار یه چیزى درونت شکسته
تموم اونچه میدونم
تموم اونچه میدونم
اینه که من گم شدم
هر وقت که تو رفتی
تموم اونچه میدونم
اینه که تو رو خیلی دوست دارم
اون قدر که باعث درد میشه
یه تتو زدم و دردش هم اشکالی نداره
فقط میخواستم به یه شکلى تو رو توى خودم حفظ کنم
تموم اونچه میدونم
تموم اونچه میدونم
اینه که من گم شدم
درون آتش تو
تموم اونچه میدونم
اینه که تو رو خیلی دوست دارم
اون قدر که باعث درد میشه
میبینم که مسیر داره شروع به صعود میکنه (سخت تر میشه)
ستاره های تو رو میبینم که شروع به درخشش میکنن
رنگ هاتُ میبینم و از عطش میمیرم
تموم اونچه میدونم
اینه که تو رو خیلی دوست دارم
اون قدر که باعث درد میشه