با چشمان سیاه،سوختی سینه را
با درگرفتن عشقت(با مبتلای عشقت شدن)، سوختم جادوگر
روحم را (از تن) رها کردی، گرفتی (اش) از بدن
بخاطر (برای) تو زرد شده، پژمردم جادوگر
درشب تیره، آتشت در سرت
زنگوله ها (ی کوچک) را به خود میبندد، می رقصد جادوگر
می افشاند(رها می سازد، می اندازد) گیسوهایش را، با باد وزنده
(به عشقی دیوانه وار، جادوگر سالار(تاج سر، بزرگوار، گرامی
(ای جادگر (ای کولی
جادوگر سیه چشم
با مبتلای عشقت شدن
سوختم، جادوگر
(ای جادگر (ای کولی
جادوگرسیه چشم
بخاطر (برای) تو زرد شده، پژمردم جادوگر