تو روشنایی صبح، به نظر حالش خوب میومد
اگرچه کمی خسته و ضعیف به نظر می رسید
سعی میکرد تظاهر کنه که پدرش دوباره به مشروب خوردن نیفتاده
اما جای سیلی پدرش روی صورتش مونده بود
و من اون تابستون فقط هشت سالم بود
و انگار همیشه اضافی بودم
واسه همین خودم پاشدم و رفتم میدون شهر
تو روز سالگرد استقلال
خب تو یه شهر خیلی کوچیک حرفا زود می پیچه
اونا میگفتن که اون مرد خطرناکیه
مامانم به من افتخار میکرد و پای حرفش می موند
میدونست که دست بازنده با اونه
مردم زمزمه می کردن وحرف می زدن
اما هیچ کس توجهی نمیکرد
وقتی که زمان به سر رسید دیگه هیچ کی نمونده بود
تو روز سالگرد استقلال
بزار صدای آزادی بپیچه؛ بزار کفتر سفید آواز بخونه
بزار همه دنیا بدونن امروز روز قیامته
بزار ضعفا قوی بشن، بزار درستی غلط بشه
سنگارو کنار بزن، آدمای گناهکار باید جواب پس بدن، امروز روز استقلاله
اون روز استقلال اون دختر آسمونو چراغونی کرد
قبل از اینکه آتش نشانها برسن
اونها فقط آتیش رو خاموش کردن و اسم نوشتن
و منو فرستادن دادگاه شهر
من قضاوت نمی کنم این کار غلطه یا درست
اما شاید این تنها راهه
اگه درباره اتقلاب حرف میزنی
بدون امروز روز استقلاله
بزار صدای آزادی بپیچه؛ بزار کفتر سفید آواز بخونه
بزار همه دنیا بدونن امروز روز قیامته
بزار ضعفا قوی بشن، بزار درستی غلط بشه
سنگارو کنار بزن، آدمای گناهکار باید جواب پس بدن، امروز روز استقلاله
سنگارو کنار بزن، امروز روز استقلاله