من صدمه دیدم, عمیقا زخمی شدم
ترک کردم, خودم را...
اتفاقی رو به رو شدم با درونم
با خودم, یکبار دیگه..
یک دختر بچه ی کوچولو, ببین
هنوز اونجا ایستاده
نمیتونم چیزهایی که دیدم و تجربه کردمو برای اون بچه ی بانشاط تعریف کنم
حالا دیگه اصلا زندگی نمیتونه منو زخمی کنه, اگه خودم نخوام
سالها دیگه نمیتونن منو
براحتی گیر بندازن,
مگر خودم بخوام آروم قدم بردارم یا متوقف شم
( زندگی تا خودم نخوام نمیتونه روم اثر بذاره)
شما بازم, مودبانه رفتار کنید, حتی اگر به اندازه ی من نمیتونید
من به همین خاطر, بدلیل از روی ادب رفتار کردن, بلکه تاحالا خیلی ناراحت شدم و صدمه دیدم( ادبی که از تعارف, خجالت و مهربونی افراطی میاد میاد)