زنبورا
بچهها پندن[?] همهشون قاصدکا
یه آدمکِ برفی در انتظارِ تابستون
لیوانِ یخ به دست
تمومِ سرماها از تنم جست
زیرِ نسیمِ تابستونی و ساحلِ آفتابی
میزنه کنار هرچی که یخه و سرما
لمسِ حرارت هست واسهم یه رؤیا
بیصبرم، مشتاقم ببینم حسرتِ دوستانم
یه آدمکِ برفی در انتظارِ تابستان
گرما در سرما، سرما در گرما رو اولاف براتون به ارمغان آورده
توی بعدازظهرای زمستون، خوابیدن شده کارمون
الهی من قربونم برم
تو سختیا دارم رؤیا
میشینم و میکنم ذهنمو رها
آسمان روبهرو، میکنم من آرزو
میونِ کوه، داره شکوه
تابستان
[کریستف:] من که بهش میگم
[آنا:] نخیر، بهس نمیگی
[اولاف:] تابستان